تقدیر در همه جا بر تدبیر چیره است تا آن جا که تدبیر را در هم شکند و تصمیم را تغییر دهد!
تقدیر و حکمت دو واژه پر معنی و عجیب.
راستی اگر میدونستیم تو تقدیر یه آدم چی نوشته چیکار می کردم؟ یا نه اگر میدونستم فلان اتفاق دلیلش چیه جیکار می کردم....
الانم از همون روزهاست که خیلی دلم می خواد بدونم چرا؟
گاهی وقت ها تو زندگی آدم اتفاق هایی می افته که وقتی به قبل بر می گردی تازه می فهمی هر چیزی که دیدی یه معنی دیگه داره...
وقتی عقل در مقابل نور قرار می گیرد، احساس می کند که خودچیزی است . نمی داند او آینه دار نور حق تعالی است و خود چیزی ندارد و لذا می گوید من منم و تو تو . اما وقتی ادبار کرد در تاریکی محض قرار می گیرد احساس می کند که خود، چیزی است نمی داند او آینه دار نور حق تعالی است و خود چیزی ندارد لذا می گوید «من منم و تو تو» اما وقتی ادبار کرد در تاریکی محض قرار می گیرد و می فهمد که هیچ ندارد از این رو می گوید: «انا العبد الذلیل و انت الرب الجلیل.»
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد
دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد....
سلام!
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند ...
با این همه عمری اگر باقی بود، طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد، نه این دل ناماندگار بی درمان!
تا یادم نرفته است بنویسم، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار... هی بخند !
بی پرده بگویمت، چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید، از فراز کوچه ما می گذرد
باد بوی نامه های کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری !؟
نه عزیز جان !
نامه ام باید کوتاه باشد، ساده باشد، بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می نویسم:
حال همه ما خوب است
امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن...!
(این سفره هفت سین ما تو شرکت هست)
بهار وقتی که از پنجره سرک می کشد
بی آن که بخواهی یاد بنفشه و یاس و اقاقی دارد
کاش زودتر رسد آن روز ؛ که شمیم بهار را
از پیراهن یوسف سفر کرده بشنویم.......