حرف هایی برای نگفتن

هرچی آرزوی خوبه مال تو...

حرف هایی برای نگفتن

هرچی آرزوی خوبه مال تو...

شب....

امشب از اون شب هاست که دلت می خواد سرت رو روی شونه عزیزترینت بذاری...امشب از همون شب هاست که با خدای خودت با دلی شکسته حرف می زنی با یک غمی لطیف....امشب ازهمون شب هاست که خیلی غریب بود اما دیگه نیست چون دیگه اشنا و همدم شب هات شده...امشب می خوای چاهی پیدا کنی چاهی به عمیقی وجودت و به پرآبی احساست ....دلت می خواد بهش بگی از این درد جانسوز و شاید .... آخرشم به این نتیجه می رسی که این نیز بگذرد و ما همه مکلف به تکلیفیم یعنی اعتراض ممنوع یعنی ناشکری ممنوع یعنی حتی دل شکسته هم ممنوع

بهونه

این روزها بدجوری تب فیس بوک نوشتن بچه ها رو گرفته تقریبا تمام اون هایی که حتی نبودند هم الان هستند خیلی خوبه اما به قول یکی از دوستام همچین تبی رو سال  پیش همین موقع هم بچه های سال بالایی موقع خداحافظی داشتند چرا که وقتی نزدیکه خداحافظی می رسه همه می خوان یه جایی باشه که بعدا بتونند همدیگر رو اون جا پیدا کنند...این نکته هم منفی نیست ... چیزی که من رو به فکر میندازه اینه که جدیدا مهربون هم شدند.... خدا عالمه به احوالشون، ولی من قبول ندارم که چون سال آخره بیایم کدورت ها رو فراموش کنیم و دم آخر خاطره خوبی از هم داشته باشیم...یعنی اگر الان سال آخر نبود و  دو - سه ترم دیگه داشتیم باز هم همون آش و همون کاسه ....یعنی حتما باید ترم اخر یادمون بیفته که می شه گذشت کرد و بخشید؟ حتما باید ترم آخر یادمون بیفته که ادم های دیگه ای هم وجود دارند؟...اما آخر همه این ها می خوام خودم رو یه جور لذت بخش و شیرینی گول بزنم (شاید درست باشه الله اعلم)یعنی باور کنم که حقیقت همون چیزیه که الان می بینی....آره بذار مهربون باشند حتی با همین بهونه که ترم اخره شاید....