حرف هایی برای نگفتن

هرچی آرزوی خوبه مال تو...

حرف هایی برای نگفتن

هرچی آرزوی خوبه مال تو...

معرفت

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت:


مراقب چشمای من باش .....

 

شاید برای همیشه

دیگر نمی دانم برای چه چیزی دلم تنگ شود....؟

گفتن

سلام

می خواستم بگویم:

گفتن نمی توانم

آیا همین که گفتم،

یعنی همین که گفتم؟!

باور

یکنفر در همین نزدیکی ها
چیزی
به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است ...
خیالت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببند
یکنفر برای همه نگرانی هایت بیدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیا
تنها تو را باور دارد ...

 

ترانه

دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است

مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است

اسیر خاکم و پرواز سر نوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است

چگونه سر کند اینجا ترانه ی خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟

هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که روبرو سنگ است

مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است