دلکم!
یادت باشد که غرور و خودخواهی هیچ جایی در مرام و مسلک عاشقان ندارد
و بدانی که " خدایا راضیم به رضای تو" یعنی چی؟
یادت نرود که گفتی "همین که شاد و خوشبخت می بینمش، برای من کافی است"
چه با من چه....
بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من
میترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد راز من
مست است یار و یاد حریفان نمیکند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گریه میکنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
یادمه پارسال یک پست داشتم به نام لیلی و مجنون ، امروز در ادامه همون پست دارم:
گفت لیلایم "شبی مجنون نمازش را شکست"
شکوه کرد و " بی وضو در کوچه ی لیلا نشست"
گفت اینرا زانکه من عاشق به معبودش شوم
بشکنم بتهای نفس و یار مطرودش شوم
گفتمش لیلای من پس این حکایت گوش کن
من ز عشقت پی به جانان میبرم جان نوش کن
با تو مجنون میشوم تا درک لیلایم کنم
عشق را بر دل نهم تا ترک بتهایم کنم
گویمش یارب ترا در چشم لیلا دیده ام
از میان ماهرویان اختری بر چیده ام
من که اکنون بعد عمری یافتم لیلای خویش
روی زیبایت ببینم در دل دریاش، بیش
گر بگوید بنده خاموشی کن و کفرم مگو
گویمش راز سیه چشمان دلبر را بگو
آن خداوندی که زد نقش رخ لیلای من
با زبان یار گوید با من شیدا سخن
آن خداوندی که گوید بنده ام پرواز کن
گویمش پرواز من همراه لیلا ساز کن
گر بگوید بنده بس باشد دگر من را بخوان
گویمش یا رب یکی باشیم ما، او را بخوان
(سعیدپروانه)