گاه می
رویم تا برسیم ، کجایش را نمیدانیم ، فقط میرویم تا برسیم
بی
خبر از آن که همیشه رفتن راه رسیدن نیست
گاه
برای رسیدن باید نرفت.باید ایستاد و نگریست
باید
دید. شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت می کند
باید
ایستاد و نگریست به مسیر طی شده
گاه
رسیده ای و نمی دانی
و
گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای
مهم
رسیدن نیست ، مهم آغاز است
که
گاهی هیچ وقت نمی شود
و
گاهی می شود بدون خواست تو
ﺁﻣﺪﯼ
ﻃﺒﻌﻢ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﺷﺪ، ﺑﻬﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺷﺪ ﺧﯿﺲ
ﺧﯿﺲ ﺍﺯﺷﻮﻕ، ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺁﻣﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺖ
ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﯼ
ﺭﻭﺡ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰﯼ ﻣﻦ! ﺩﺭ ﺗﻨﻢ ﺟﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺁﻣﺪﯼ
ﻭ ﻫﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﭘﯿﺶ
ﭘﺎﯾﺖ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺗﺎ
ﺍﺑﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍَﻡ
ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﻣّﯿﺪ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ
ﻋﺸﻖ ﺯﻻﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢ
ﺍﯼ
ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ
ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ
ﻟﺤﻈﻪ
ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ
ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡ
ﺧﻮﺩ
ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ
ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ
ﻗﻠﻌﻪ
ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺁﻥ
ﻗﺪَﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﺩﻟﻢ
ﺣﺲّ
ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ
ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮّﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ
ﺭﻗﺺ
ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟