زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی و نه در فردایی
ظرف امروز پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با امید است
سهراب سپهری
در عیون اخبار الرضا(علیه السلام) در حدیثى از پیامبر(صلی الله علیه و آله) مىخوانیم:
خداوند
متعال چنین فرموده: من سوره حمد را میان خود و بندهام تقسیم کردم نیمى از
آن براى من، و نیمى از آن براى بنده من است، و بنده من حق دارد هر چه را
مىخواهد از من بخواهد:
هنگامى که بنده مىگوید «بِسْمِ اللَّهِ
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» خداوند بزرگ مىفرماید بندهام بنام من آغاز کرد، و
بر من است که کارهاى او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر برکت کنم ،
و هنگامى که مىگوید «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» خداوند
بزرگ مىگوید بندهام مرا حمد و ستایش کرد، و دانست نعمتهایى را که دارد از
ناحیه من است، و بلاها را نیز من از او دور کردم، گواه باشید که من
نعمتهاى سراى آخرت را بر نعمتهاى دنیاى او مىافزایم، و بلاهاى آن جهان را
نیز از او دفع مىکنم، همانگونه که بلاهاى دنیا را دفع کردم ،
و هنگامى
که مىگوید « الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» خداوند مىگوید: بندهام گواهى داد
که من رحمان و رحیمم، گواه باشید بهره او را از رحمتم فراوان مىکنم، و سهم
او را از عطایم افزون مىسازم ،
و هنگامى که مىگوید « مالِکِ یَوْمِ
الدِّینِ» او مىفرماید: گواه باشید همانگونه که او حاکمیت و مالکیت روز
جزا را از آن من دانست، من در روز حساب، حسابش را آسان مىکنم، حسناتش را
مىپذیرم، و از سیئاتش صرف نظر مىکنم ،
و هنگامى که مىگوید «
إِیَّاکَ نَعْبُدُ» خداوند بزرگ مىگوید بندهام راست مىگوید، تنها مرا
پرستش مىکند، من شما را گواه مىگیرم بر این عبادت خالص ثوابى به او
مىدهم که همه کسانى که مخالف این بودند به حال او غبطه خورند ،
و
هنگامى که مىگوید « إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» خدا مىگوید: بندهام از من
یارى جسته، و تنها به من پناه آورده گواه باشید من او را در کارهایش کمک
مىکنم، در سختیها به فریادش مىرسم، و در روز پریشانى دستش را مىگیرم ،
و
هنگامى که مىگوید « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ ...» (تا آخر
سوره) خداوند مىگوید این خواسته بندهام بر آورده است، و او هر چه
مىخواهد از من بخواهد که من اجابت خواهم کرد آنچه امید دارد، به او
مىبخشم و از آنچه بیم دارد ایمنش مىسازم.
برگرفته از وبلاگ همشهری جوان
تاج از فرق
فلک برداشتن
جاودان آن
تاج بر سرداشتن
در بهشت آرزو
ره یافتن
هر نفس شهدی
به ساغر داشتن
روز در انواع
نعمت ها و ناز
شب بتی چون
ماه در بر داشتن
صبح از بام
جهان چون آفتاب
روی گیتی را
منور داشتن
شامگه چون
ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک
اختر داشتن
چون صبا در
مزرع سبز فلک
بال در بال
کبوتر داشتن
حشمت و جاه
سلیمانی یافتن
شوکت و فر
سکندر داشتن
تا ابد در
اوج قدرت زیستن
ملک هستی را
مسخر داشتن
برتو ارزانی
که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه
"مادر" داشتن!
روزت مبارک مادر عزیزم
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی و نه در فردایی
ظرف امروز پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با امید است
سهراب سپهری
« وقتی راه رفتن را یاد گرفتی ٬ دویدن را بیاموز و وقتی دویدن را آموختی ٬ پرواز را »
رفتن رو بیاموز چرا که راه هایی که می ری جزیی از تو می شه و سرزمین هایی که پشت سر گذاشتی بخشی از مساحت تو !
دویدن رو بیاموز چرا که هر چی رو که بخوای دوره و هرقدر زود باشی ٬ دیر !
و پرواز رو یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا شی چرا که تو از جنس زمینی ٬ برای اینکه به اندازه فاصله زمین تا آسمون گسترده بشی !
من راه رفتن رو از یه سنگ یاد گرفتم ٬ دویدن رو از یه کرم خاکی و پرواز رو از یه درخت !
بادها از رفتن چیزی به من نگفتند چرا که اون قدر در حرکت بودند که رفتن رو نمی شناختند!
اسب ها دویدن رو یادم ندادن چرا که اون قدر دویده بودند که دویدن رو از یاد برده بودند !
پرنده ها ٬ پرواز رو یادم ندادند چرا که اون قدر در پرواز خودشون غرق بودند که اون رو به فراموشی سپرده بودند !
اما سنگی که درد « سکون » رو کشیده بود ٬ رفتن رو می شناخت و کرمی که تو اشتیاق دویدن سوخته بود ٬ دویدن رو می فهمید و درختی که پاهاش تو گل بود از پرواز خیلی چیزا می دونست !
اون ها از « حسرت » به « درد » رسیده بودند و از درد به « اشتیاق » و از اشتیاق به « معرفت »
« وقتی راه رفتن را یاد گرفتی ٬ دویدن را بیاموز و وقتی دویدن را آموختی ٬ پرواز را »
راه رفتن رو یاد بگیرید چون از خودت تا خدا گام برداری !
دویدن رو یاد بگیر چون چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی !
و پرواز رو یاد بگیر چرا که باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی !
پس من : راه می روم ٬ می دوم ٬ و روزی پرواز می کنم !
از تمام رمز و رازهای عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی...
راستی
دلم
که می شود!
قیصر امین پور