امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این
دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی توکجا گوش می کنی
دستم
نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
مِی
جوش می زند به دل خُم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر
گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام
جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین
داستان که با لب خاموش می کنی
چه زیبا می شود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما، پرده برداری!
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این اتفاق فقط تو عشق های زمینی اتفاق می افته ولی اگر دل بستنت به عشق آسمونی باشه هیچ وقت فراموش نمیشی
هیچ وقت
قشنگ مینویسی و باید بگم که وبلاگت طوری هست که مخاطب خاص داره و عمومی نست
شاد باشی