دلم گرفته از این روزها
دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سر نوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است
چگونه سر کند اینجا ترانه ی خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟
هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که روبرو سنگ است
مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است