لیلی و مجنون(2)

یادمه پارسال یک پست داشتم به نام لیلی و مجنون ، امروز در ادامه همون پست دارم:


گفت لیلایم "شبی مجنون نمازش را شکست"

شکوه کرد و " بی وضو در کوچه ی لیلا نشست"

 

گفت اینرا زانکه من عاشق به معبودش شوم

بشکنم بتهای نفس و یار مطرودش شوم

 

گفتمش لیلای من پس این حکایت گوش کن

من ز عشقت پی به جانان میبرم جان نوش کن

 

با تو مجنون میشوم تا درک لیلایم کنم

عشق را بر دل نهم تا ترک بتهایم کنم

 

گویمش یارب ترا در چشم لیلا دیده ام

از میان ماهرویان اختری بر چیده ام

 

من که اکنون بعد عمری یافتم لیلای خویش

روی زیبایت ببینم در دل دریاش، بیش

 

گر بگوید بنده خاموشی کن و کفرم مگو

گویمش راز سیه چشمان دلبر را بگو

 

آن خداوندی که زد نقش رخ لیلای من

با زبان یار گوید با من شیدا سخن

 

آن خداوندی که گوید بنده ام پرواز کن

گویمش پرواز من همراه لیلا ساز کن

 

گر بگوید بنده بس باشد دگر من را بخوان

گویمش یا رب یکی باشیم ما، او را بخوان


(سعیدپروانه)