حتی به روزگاران

ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران!
بیداری ستاره، در چشم جویباران!


آینه نگاهت، پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌باران


بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم،
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران


ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران.


گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم:
بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران


بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران


پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران


وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران