تقریبا روزهای آخره؛ یعنی بود....امتحاناتم تازه تموم شده ولی تحویل پروژه ها مونده که تا 8 مرداد ادامه داره . تو این روز ها یکی یکی دوستام که 4 سال باهاشون به معنای واقعی زندگی کردم دارند می رندامروز هم چند تاشون خداحافظی کردند ....هنوز فکر می کنم که بازم برمی گردند به خاطر همین بهشون به شوخی می گم : راحت شدیم از دستتون!! ولی به وافع این چنین نیست ....دانشکده ات ساکت شده شاید فقط تعداد انگشت شماری مونده باشند که مثل من واحد دارند ولی بیشتری ها دارند به معنای واقعی می رند .... امروزی یکی از همین دوستان از تهران پیغام گذاشته بود که از یک حس مشترک بین همه خبر می داد .... اره اونا دارند می رند و به قولی : علی موند و حوضش....ما موندیم و یه دانشکده و یه دنیا خاطره.....دوستان عزیزم خاطرتان همیشه شیرین باد ....شما در صحنه زندگی من بهترین نغمه تان را خواندید.
حضور هرکس در زندگی ما اتفاقی نیست.
خداوند در هر حضور رازی نهان کرده برای کمال ما.
خوشا ! آن روزی که دریابیم راز این حضور را !
عبور باید کرد
و هم نورد افق های دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد.
عبور باید کرد
و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد.
.
.
اینو واسه آرمانم کامنت گذاشتم فکر کنم خیلی به این حال و هوا بیاد.
راستی یادم رفت سلام!
سلام.
آقا وبلاگ جدیدت وبلاگ جدیدت مبارک!
شیرینی یادت نره! :D
تموم شد! به همین راحتی...
وقتی با خودم فکر میکنم به این چهار سال تازه به عمق فاجعه پی میبرم! و یه حس عجیبی بهم دست میده! یعنی واقعا تموم شد؟!
یه سوال: نام وبلاگت؛ حرفهایی برای نگفتن یا حرفهایی برای نه گفتن...
برام سوال پیش اومد، گفتم از محمدرضا بپرسم...
راستی رضا ، مواظب قند خونت در آینده (دوران کهولت سنت) هم باش... از ما گفتن...
سلام میثم جان
حرف هایی برای نه گفتن رو که در گوشی نمی گن بلکه باید فریاد زد...اما حرف هایی برای نگفتن یه حرف های خودمونی بین خودن و خلوت خودته که می خوای یه جا ثبت بشه